ستیای نازنینمستیای نازنینم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

چراغ خونه ی ما

ماما

شنبه ی هفته پیش یعنی 5 بهمن ستیا خانومم تو 8 ماه وپنج روزگی گفت ماما تو آشپزخونه بودم وقتی که گفت یهو گوشام تیز شد برگشتم نگاش کردم دیدم بلهههههه هی داره میگه ماما ماما ماما...از سر ذوق پریدم وبغلش کردم حسابیییییییی ماچ بارونش کردم...آخه خیلییییی لذت داشت و داره وقتی بچه ی آدم بهش بگه ماما الان دو روزم هست که هی میگه نه نه نه  دانیال دیروز بهش میگفت میای با بابا بریم دریا؟ ستیا میگفت نه ... میگفت میای بریم استخر؟ ستیا میگفت نه  من ودنی هم همو نگاه میکردیم ومیخندیدیم از اینکه اینقدر هماهنگ در جواب دانیال میگفت نه نه نه خیلی باحال شده بود قربونش برم مننننننننن امروز هم مامان جونم از ساری اومد پیشمون وخونمون رو پر از نور کرد...آخ ک...
13 بهمن 1392

ورود به 9 ماهگی...

چه زود میگذره روزا...انگار همین دیروز بود که من وارد نهمین ماه بارداری شدم و باورم نمیشد که فقط یک ماهه دیگه تا دیدن صورت ناز فرشته کوچولوم مونده...به سرعت برق وباد گذشت و امروز ستاره ی زندگیه ما 4روزه که وارد نه ماهگی شده...خدایا شکرت                                             از وقتی وروجک خونه ی ما چهار دست وپا رفتن رو شروع کرد شکل وشمایل خونه ی ما هم عوض شده.از بالشت به عنوان حفاظ جلوی بخاری و کنار دیوار استفاده میکنیم پتو ها هم روی قسمتایی از سرامیک که فرش پهن نیست استفاده میشن میز و میز عسلی هم یه گوشه ای قایم شدن مبلا از حال...
5 بهمن 1392
1